در ستایش گمشدههای کار!
«کار» در طول زمان چه هویتهای بنیادین را از «انسان» گرفته؟ کدام حقوق اساسی انسان در کار امروزه جزو امتیازاتی مطرح میشوند که شاید به بخش کمی از آنها دسترسی داشته باشیم؟ نقش مدیریت منابع انسانی در این میان چیست؟ کدام کاستیها متوجه اوست و چه راهکارهایی پیشنهاد میشود؟ نُهمین نشست از فوروم آیندهپژوهی HR آرنجینک جمعه 19 دیماه 1399 با مدیریت احسان گرجی برگزار شد.
انسان و کار، مفاهیم گمشده. کار نه روزی اینچنین مقامی داشت، و نه روزی چنین چالشهایی. بهار و تابستان فصل تلاش بود در فاصلهای کم از خانه، در مزرعه مثلا، و پاییز و زمستان فصل برداشت، شکرگزاری و خرج کردن. هنوز هم در بسیاری از مناطق روستاییِ خیلی از کشورها در پاییز و زمستان بیشتر سفر میروند.
شاید داستان از روزی آغاز شد که چاپلین خودخواهانه، و شاید چون اصرار داشت نبوغاش را باز هم ثابت کند، خود را میان چرخدندههایی که نمایندهی صنعت بودند و پیشرفت گیر انداخت. البته گیر نکرد، با کش و قوسهای فراوان از این ماشین به آن یکی دیگر میرفت و حالا او بود که شمایل یک نیروی انسانی کارآمد را نمایندگی میکرد: خم شو، نرم باش، طاقت بیاور و عبور کن.
کمکم که عقل بشر بیشتر رسید متوجه شد برای او افت دارد برای صاحبان پولدار «بیزینسها» که مهربانانه و با نهایت انسانمداری و سخاوت به دیگران کار «هدیه» میدادند تعابیری خشن به رنگ سیاه و خاکستریِ ذهن آشوبگر چالز دیکنز در داستانهای الیور توییست استفاده شود. جنبشهای حمایت از کارفرمایان محترم سادهترین راه را تغییر واژهها میدانست. نه به «نیرو»، و سلام به منابع. سلام به «منابع انسانی».
حالا دیگر همه خیالشان راحت بود. حالا افراد مجبور نبودند جایی کار کنند، بلکه مجبور بودند استخدام شوند. مجبور بودند در مصاحبههای شغلی شرکت کنند، در آزمونهای استخدامی، در رقابت برای ورود. حالا دیگر دیوارها رنگ داشت، غذاهایی که در محل کار سِرو میشد متنوع بود و عجیب نبود که برای کار بیشتر اضافهکاری اختراع شده بود. مالکانِ محترم اینبار کمی «زیباتر» میگفتند که باید چرخدندهها بچرخند و دیگر همه چیز «قرارداد» داشت.
مدیریت منابع انسانی وظیفه پیدا کرد در خانهای از چارت سازمانی مستقر شود و بیشتر از قبل مراقب دارایی «رییس» باشد. آدمها در عصر جدید همان چاپلینِ مبارز بودند که اکنون با ارزشهایی که با زیرکی خلق میشد امیدوارانهتر در تونل دردناک بین چرخدندهها پیچ میخوردند، به امید انتهای مسیری که «گفته شده بود» دیگر چرخدندهای ندارد. ارزشهایی که گویا صلاح بر آن بود تا بکوشند مفاهیمی چون کرامت انسانی، استقلال نظر، قدرت تصمیمگیری، انگیزهی تغییر شرایط، برخورداری از انتخاب، رضایتمندی از زندگی، حریم زندگی شخصی، درکِ اکنون، خلاقیت، امنیت فکری و یک مفهوم دیگر که احتمالا تا الآن در ذهن شما آمده است را کمرنگ کنند تا جایگزین شوند.
واقعیت این بود که توجه به این مفاهیم و توجه به دغدغههای رییس در کنار یکدیگر کاری سخت و طاقتفرسا بود. واقعیت این بود که بالاخره غبارهای تغییرات مینشست و باید فکری میشد برای آنچه کار بر سر انسان میآورد. حالا دیگر مدیریت منابع انسانی متوجه شده بود جانبداری یکطرفه از رییس، یک خطای اساسی است. وقتی «صاحبان» به جایی خلوت در چارتهای سازمانی هل داده شدند، نیاز به یک مدیر بود. و مدیریت منابع انسانی هم کوشید خودش را از اتاق در بسته خارج کند و از مدیر تا مشتری، به همه، سر بزند.
چرخدندهها میتوانستند بجای آدمها پذیرای فکر آدمها باشند. خلاقیت انسان میتوانست از یک اتفاق دردناک یک تجربهی لذتبخش بسازد. همکاریها متفاوت شد و نگاهها به انسانی که قبلا باید خم میشد و شاید میشکست تغییر کرد. صحبتهای انگیزشی داشت کار خودش را میکرد. قهرمانان امروز نه چاپلین، که کارمندان خوشحالی بودند که کولههای رنگی میانداختند، در محیط کار میتوانستند موسیقی مورد علاقهشان را گوش کنند، برای ایدههای برترشان پاداش میگرفتند و صاحب فیشی حقوقی شده بودند که در آنها همه چیز شفاف بود. به برخی از کارمندان حتی گفته میشد «سرمایههای انسانی» آنجا هستند.
اما برای آنکه فریم ماندگار «ناهار بالای آسمانخراش» به همان تاریخ خودش یعنی 1932 وصل شود و دلهرهاش دست از سر کارمندان امروز بردارد هنوز یک گام اساسی باقی بود. میزانسن از ارتفاع به زمین آمده بود، اما هنوز کار داشت.
اما «صاحبان» که حالا به جایی در چارت سازمانی تبعید شده بودند، بیکار نمینشینند. گاهی داستان صفرها جلوی سود و درآمد، راضیکننده نیست. گاهی باید بود. گاهی تدوین استراتژیهای مهم و کارآمد کافی نیست، گاهی باید بود. و کوچکترین تغییرات در انتظارات آنها، تاثیرش را بر معادلهی «انسان و کار» میگذارد. به ظاهر همهچیز مرتب است و چیزی اشتباه نیست، اما هویتهایی در حال نابود شدن هستند. شما به مرخصی خود میروید، اما دلیلاش که شاید برای شما بسیار شخصی باشد را هر طور شده از شما میپرسند. در شبکههای اجتماعی شما را پیگیری میکنند و یادآوری برخی فریم از آنها وقتی مثلا شرکت در فشار کاری بوده و شما مثلا به آخر هفتهی چندروزهی خود که استحقاقاش را داشتهاید رفتهاید برای شما خوشایند نیست. گاهی شما با یک ناانتخاب(!) مواجه میشوید: یا قبول میکنی، یا خداحافظی میکنی! جانات را سر کار مچاله میکنند و عصرها دیگر هیچی برای زندگی کردن نمانده! چیدمان اتاق کارت امنیت فکری را از تو ربوده و راهی برای بهبودش نیست. همهی نمودارهای مدیریت منابع انسانی دارند درست کار میکنند، اما برخی مفاهیم بنیادین انسانی اساسا نابود شده است و مدیریت منابع انسانی نیز چون این هویتها در لایههای زیرین هستند سردرد مراقبت از آنها را نمیپذیرد. نمیتوانیم به صاحبان کسب و کارها بگوییم چطور فکر کنید، اما HR میتواند آن تفکر را به گفت و گو بنشیند، برای آن وقت بگذارد، برای اصلاح آنها تلاش کند و براحتی از کنار آنها نگذرد. HR میتواند برای آنها هم تسلیم نشود.
در فوروم حمیدرضا افراش، محسن عباسی و آزاده افراش هر یک به بیان دیدگاههای خود در اینباره پرداختند. به مدیریت سیستمی و تاثیرش بر این گمگشتگی هویتی پرداخته شد، از پارادوکس معیشت و سلامت نام برده شد و توسعه طلبی و نقش آن بر کمرنگ شدن این مفاهیم بنیادین تحلیل شد. به این دغدغه نیز پرداختیم که وقتی محیطهای کاری کمکم خالی از این مفاهیم شوند، نسلهای بعدی به کلی با آنها بیگانه خواهد شد و به قول محسن عباسی «گویی داریم آینده را میبینیم، و نه گذشتهای گمشده را». آزاده افراش بر آموزشهای سازمانی این مفاهیم برای آشنایی منابع انسانی با آنها تاکید کرد و حمیدرضا افراش نظراتش را با ظرافت به سخنرانی 10 دقیقهای خودش موکول کرد: داستان مدیریت و روایت نسلها. او در این سخنرانی داستان شکلگیری مدیریت از مدل کلاسیک تا مدل پست مدرن را گفت و همچنین از نسلهای x، y و z روایتهای جالبی برایمان داشت.
دیدگاه خود را ثبت کنید
در گفتگو ها شرکت کنید.