تنها برای چند K ناقابل!
جُستاری درباره ی «خودگزارشگر بینی»
بار دیگر – و نه برای اولین، و نه برای آخرین بار – اصرار برخی برای تهیه ی فیلم از یک فاجعه ی شهری و میل بی نهایت به پخش آن در عوض همکاری مسئولانه برای رفع و یا کاهش عمق فاجعه ما را به فکر فرو برده است که اصولا چه شد که ما اینگونه شده ایم؟ و آیا اصلا ما طور خاصی شده ایم؟
هجوم برخی از شهروندان تهرانی به محل وقوع حادثه ی آتش سوزی و ریزش ساختمان پلاسکو در سی ام دی ماه 95 و میل جنون آمیز آن ها برای ثبت یک اتفاق و به اشتراک گذاری آن در ثانیه هایی که تخلیه ی محوطه ی مهار حریق یکی از تلاش های اولویت دار گروه های امدادی بود، و بی توجهی به گروه های امدادی تا آنجایی که سوار بر ماشین آتش نشانی به شکار فریم هایی بهتر از «مرگ» می اندیشیدند، سندی تازه از یک آسیب رفتاری شخصی/اجتماعی عمیق به نام «خودگزارشگر بینی» ست.
جستار پیش رو به تعریف خودگزارشگر بینی، ارائه ی دو دلیل عمده برای آن و در نهایت پیشنهاد راهکاری جهت درمان این آسیب می پردازد.
خودگزارشگر بینی
شاید چون مهربان تر شده ایم. شاید. شاید چون حسودتر شده ایم. لجبازتر. لجوج تر. مهربان شده ایم حتما وقتی از کل گشت و گذاری اردیبهشتی در حافظیه هیچ به یاد نداریم جز زُل زدن در دوربین مگاپیکسلی تلفن همراه در فاصله ای چندین سانتی متری از خودمان به یُمن یک دسته سلفی مجهز به بلوتوث. مرخصی گرفته ایم، بلیط هواپیما خریده ایم و هتل High-Season گرفته ایم برای این که اردیبهشت شیراز را ضبط کنیم، در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذاریم و دیگران را به دیدن رایگان فیلمی مستند – و بی روح – دعوت کنیم. در بهترین حالت این فیلم ها و عکس های مسلسلی در سودای اکرانی شخصی در آینده ضبط می شوند که هیچ گاه اتفاق نمی افتد. حسود شده ایم حتما که وقتی او فیلم مستندش را از شیراز می فرستد، ما رخت سفر به اصفهان می بندیم و در زاینده رودی برهوت به فکر ثبت تصاویری بی ربط با آرزوی قابلیت نشر در نشنال جئوگرافیک هستیم. یا حتما لجباز شده ایم. لجوج شده ایم. این رقابت نفس گیر در یک خانواده ی دونفره هم نفوذ می کند و تعداد فالوئرهای بیشتر دال بر محبوبیت بیشتر وی است؛ کدام محبوبیت؟ پیش چه کسانی؟ برای چه دستاوردی؟
همیشه، اما، داستان آن قدرها هم شرقی نیست. تهیه ی فیلمی 60 ثانیه ای از جوانی که در ایستگاه مترو به فکر اتمام حیات ش است، با تنظیم جایگاه ایستادن و قاب بستن خود که حتی خط فرضی سینما هم در آن رعایت شده باشد – تصویری که از کلوزآپ چهره ی لرزان قربانی شروع می شود و تراول می کند تا به لانگ شات ایستگاهی مبهوت ختم شود، و امکانات اگر باشد با پروازی بر کوادکوپتر فید اوت می شود – براستی خبر از کشف استعدادی درخشان برای کسب حداقل دیپلم افتخار جشنواره ای خارجی دارد. هنوز فاجعه ی پل مدیریت یادمان نرفته است. هنوز دلیل ترافیک سنگین در اتوبان ها و بزرگراه ها در لاین مخالف تهیه ی گزارش های مردمی است. هنوز k های تلگرام از آنِ گزارش های داوطلبانه است. هنوز وقتی یک پنکه ی سقفی در جایی گردن آدم ها را می زند این گزارشگران داوطلب هستند که تصویر آن را داغِ داغ در دنیای مجازی – مجازی؟! – به اشتراک می گذارند. گزارشگرانی برخاسته از مکتب خودگزارشگر بینی.
ما خود را واجد مسئولیتی می بینیم که وقایع و فجایع را گزارش دهیم. به کی؟ فرقی نمی کند. چرا؟ مگر اهمیتی دارد؟! با چه هدفی؟ اثبات زرنگ بودن خود، و در نتیجه آماد و پشتیبانی خیل ی بازدیدکننده که امید می رود با ممارست و جدیت در کار به لشگری از دنبال کننده ها تبدیل شود. به چه روشی؟ شکار لحظه هایی که برخی شان حتی دارای ماهیتی طبقه بندی شده خصوصی و یا ضد بشری هستند، و سپس به اشتراک گذاری آن ها. دستمان هم نمی لرزد.
دلیل اول: جنون اشتراک گذاری، یا تحسین دیگران و اعتماد به نفس کم
روزگاری را می گذرانیم که بهترین خوراکی ها تصویرشان از مزه شان محبوب تر است. شوق دیدار یک سلبریتی در شاتر دوربین خلاصه می شود و کمی بعدتر چیزی به یاد نداریم از آن اتفاق. آهای اهالی زمین! من و شما در روزگارانی زیست می کنیم که عطش به اشتراک گذاری دمار از روزگارمان در آورده و از آخرین باری که خودمان — و تنها خودمان — با قطعه ای موسیقی خلوت کرده ایم شاید چند سال بگذرد، اما در همین چند وقت اخیر موسیقی های زیادی را این ور و آن ور به اشتراک گذاشته ایم. توسعه فردی مان در پلتفرم شبکه های اجتماعی بر پایه ی خودگزارشگر بینی متعهدانه دارد شکل می گیرد و توسعه شغلی مان فاکتورهای نوینی همچون لایک و فالوئر اتخاذ کرده است. اعتماد به نفسی که باید با مطالعه، دانش افزایی و ممارست در مسیر به بار بنشیند جای خود را به توهمی فاجعه بار داده است که هر روز بر جمعیت ساکنین قله ی حماقت و بی عقلی می افزاید. خودگزارشگر بینی عجیب دارد خِرد را می بلعد.
دلیل دوم: نارسایی و عملکرد ضعیف رسانه های رسمی
اگر سابقه ی تاریخی رسانه های رسمی کشورمان مثبت بود، اگر رسانه های رسمی کشور به این شهره نبودند که در مواقع بروز حادثه «بازی و ریاضی» انجام می دهند و قطره چکانی آمار اعلام می کنند، اگر جامعه ی ایران به رسانایی رسانه های رسمی برخط ش و صداقت آن ها ایمان داشت، عطش خودگزارشگر بینی فروکش می کرد و هر کس کار خودش را انجام می داد: شهروندان رفتارهای مدنی جهت جلوگیری از بروز حادثه ی در آستانه ی اتفاق افتادن نشان می دادند، و به یکدیگر یاری می رساندند، نیروی انتظامی در زمان بروز حادثه به طور رسمی درگیر دو ماموریت هم زمان نبود، امدادگران به راحتی به تخصص شان می پرداختند و … در چنین شرایطی چه نیازی حس می شد تا یکی خودش را از سوی دیگر شهر به محل حادثه برساند اگر بداند خبرگزاری های حرفه ای او را درست تر در جریان اخبار قرار می دهند. شاید نیاز به حضور او در پایگاه های انتقال خون بیشتر حس شود.
رهایی از خودگزارشگر بینی
بر اساس احساس خودگزارشگربینی ما خود را واجد مسئولیتی می پنداریم که وقایع و فجایع را گزارش دهیم. این مسئولیت فقدان هویت است. محل صدور این مسئولیت در جهان مقابل دنیای مجازی تعریف نشده است. در درجه ی اول بهتر است به بُعد انسانی یک رویداد شیرین یا تلخ بیشتر فکر کنیم. از رویدادهای شیرین می توان لذت حضور را برد و آن را به آینده ای دروغین موکول نکرد. گاهی یک عکس یادگاری وقتی زمانش سر برسد کفایت می کند. در وقایع تلخ بایستی نقش یک شهروند مسئول را ایفا کرد؛ خیلی از فجایع در صورتی که دو دست ما و مغز ما در آفیش یک فیلم سینمایی نباشند توسط تک تک ما قابل پیشگیری و یا مدیریت بهتر است. جنون اشتراک گذاری که از فقدان اعتماد به نفس و تلاش برای خرید تحسین دیگران می آید را با تقویت ناحیه ی آسیب پذیر التیام ببخشیم. به این فکر کنیم:
اشتراک این موضوع چه کمکی به رشد شخصی من می کند؟
با خودمان تعارف نکنیم. تنها در صورتی به اشتراک بگذاریم که جوابی قانع کننده و منطقی برای این پرسش بیابیم. و در نهایت، و در ادامه ی بروز رفتارهای مدنی و مسئولانه، سطح مطالبات مان را از رسانش و صداقت رسانه های رسمی بالا ببریم و آن را مدام درخواست کنیم.
احسان گرجی
مدرس رهبری و توسعه فردی
© تصویر نخست این صفحه طرحی از حامد قاف و تصویر سوم از سایت خبری ساعت 24 است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
در گفتگو ها شرکت کنید.